افسانه های
شبانگاهی
مجله ی
شهروند ٧⁄٧⁄٨٧
فرویدیسم
ارتباط میان
رویا و
ناخودآگاه
(ضمیر
ناخودآگاه) را
نظریه پردازی
کرد: رویا
بیانگر امیال
سرکوب شده و
آرزوهای دست
نیافتنی در واقعیت
معرفی شد و
ناخودآگاه
زمینه ساز
تصویری شدن
رویا و از طرف
دیگر محرک
سیالیت ذهن و
ادبیات در
نهایت تبلور
این سیالیت . از
افسانه ها و
اسطوره ها
گرفته تا
ادبیات کلاسیک
٬ نمایشنامه
ها و روایات ٬
رویا به عنوان
عامل اساسی
عمل کرده است ٬
به عنوان پیش
درآمدی بر
آنچه که اتفاق
خواهد افتاد (
نقش همسرایان
در نمایشنامه
های یونان باستان.
)
در
ادبیات مدرن
ارتباط میان
خواب و بیداری
( داستایوسکی )٬
واقعیت و مجاز
( پیراندلو )٬
وهم و تشویش (
بوتزاتی٬
کافکا )٬ ذهنی
گرایی تام (
پروست ) نمونه
های بارزی از
آنند.
آنچه
در یادداشت
های خانم " نجمی
مهدوی " از
همان ابتدا
جلب نظر می
کند اختصاص
صفحات زیادی
است به رویا (
خواب دیدن ) که
در واقع به
گونه ای خاطره
نویسی های زنی
است که مشارکت
جوست و اهل
ادب و موسیقی
است ٬ دوستدار
هنر است٬ عاشق
طبیعت بکر است
و سیر و سیاحت ٬
دوستی های
یکرنگ ٬ ذن و
بودیسم ٬
اصالت را می
پسندد و در
ضمن از
مسئولیت های
خویش به عنوان
مادر غافل نیست
و در هماهنگی
کامل آن را با دلمشغولی
هایش انجام می
دهد به چه
منظور است؟ در
کجا این پیوند
میان رویا و
روایت
رویدادهای
روزمره ی
زندگی صورت می
گیرد؟
احتمالا نگارنده
در نهانخانه
های ذهن خویش
یادداشت ها را
به صورت رمان
تجسم کرده
است. چون در
واقع این قابلیت
به خاطر گونه
گونی موضوع ها
از لا به لای
آن به چشم می
خورد و اگر
رمان می شد از
جهاتی تازگی های
زیادی داشت.
در هر
حال یادداشت
ها یک " خود
اعترافی " است ٬
درون نگری
خودکاوی
خویشتن خویش ٬
در همان ابتدا
می خوانیم:
" تا
به حال هرچه
بوده و هر چه
ساخته شده ٬ به
وسیله ی
دیگران بوده:
خانواده ام ٬
مدرسه ام ٬
مذهبم ٬
آموزشم و حتی
شوهر و بچه
هایم. خود
واقعیم ٬ دفن
شده زیر این
لایه های
کاذب." سرآغاز
رویکرد به یک
رادیکالیسم
ساختاری را
دارد که در
نقب زذن به
گذشته ها ٬
یادها و حتی
زمان حال
نمایان می شود
گرچه نویسنده
نمی خواهد
چیزی را و نه
حتی اشیا را
در ذهن خود انبار
کند: گریز به
خاطر تامل در
هستی فردی
خویش را هم به
دنبال دارد:
"
دیشب قبل از
خواب آرزو
کردم جوون
بمونم ٬ حالا
حالاها پیر
نشم. آخه یه
دنیا کار دارم
٬ تازه شروع
کردم ٬ تازه
می خوام زندگی
کنم."
"
بوتزاتی" در داستان
افسانه های
شبانگاهی می
گوید: " امروز ١٦
اکتبر من
پنجاه و هشت
سالم تمام می
شود. پدرم درست
در پنجاه و
هشت سالگی در
گذشت. اینکه
روزگاری من هم
به سن او برسم
برایم کاملا
نامحتمل بود.
حالا خود من
هم به همان
لحظه دیوانه
کننده رسیده
ام که زمانی به
نظر افسانه می
آمد و حالا که
به آن رسیده
ام احساس
متناقضی را در
من برمی
انگیزد.
صادقانه
بگویم آرزومندم
تا دنیا
دنیاست زندگی
کنم. حالا هم
نشسته ام ٬
دست روی دست
گذاشته ام ٬
اطرافم را
نگاه می کنم و
چشم به راهم و
انگار کار
اساسی تازه
باید شروع شود
و اصلا عجله
ای در میان
نیست."
و "
نجمی مهدوی ": "
از بالا رفتن
سن نمی ترسم ٬
اما از زندگی
نکردن و سال
ها را هدر
دادن می ترسم."
اما
چگونه می توان
سال ها را به
هدر نداد؟
بوتزاتی
جواب را این
گونه می دهد ٬
در همان
افسانه های
شبانگاهی :
رافائللو فقط سی
و هفت سال زندگی
کرد (١٥٢٠-١٤٨٣)
٬ کاراواچو
چهل ساله بود (١٦٠٩-١٥٦٩)
٬ وان گوگ سی و
هفت سال ٬
مودیلیانی سی
و شش سال. این
آقایان وقت را
تلف نکردند
آمدند و
کارهایشان را
انجام دادند و
شتابان از این
دنیا رفتند.
اما عمر هدر
رفته مشکل
اساسی اصالت
وجود ماست و
از آن گریزی
نیست. به قول
حافظ :
از هر
طرف که رفتم
جز وحشت ام
نیفزود
زنهار
از این بیابان
وین راه بی
نهایت
در
جایی در این
یادداشت ها
آمده :
" خدا
چیزی باشکوه
تر از تصورات
و رویا نیافریده
"
شاید
آفرینش رویا و
تصورات برای
آن باشد تا سال
ها به هدر
نرود و زندگی
را گذشته از
واقعیت های
روزمره اش ٬
تخیل هم بایدش
کرد.
رضا قیصریه