در تیمارستان
نوزادان نارس
نقدی
بر کتاب «
دفترچهی یادداشت»
نوشتهی « نجمی
مهدوی»، نشر
ثالث
« در منزلی
بزگ و متروک
با رواقی
گنبدی شکل و
ردیف آلات موسیقی،
تکیه داده بر
هم
صدای سرد
فاگوتی از
بلندگوهای
منزل پخش میشد.
مردی بی
سر و کور، در
حالی که بو میکشید
مفیستوفلس
وار در پی ام
بود.» ( ص 110)
شاهدی
قجری در مهری
بیضی شکل، اولین
تصویری از
انبوه تصاویر
بسیار مستانه
و سورئال، یا
بیش از حد
معمولی، در
دفترچهی یادداشت
است. تولدی که
حاصل سزارینی
سریع، و فارغ
از تحمل فشار
ناشی از زایش
هرگونه ژانر یا
سبک ادبی است. یک
لایه برداری بی
چهار چوب از
پوستههای درگیر
و متاثر از
سلسله نظام
فرهیختگی در
طبقهی بورژوا
و البته از
موضع فمنیستی
آن.
روایت شاید
آخرین اتفاقی
باشد که در
دفترچه یادداشت
نجمی مهدوی،
اگرچه بسیار
کمرنگ حضور
دارد. و رویا
طلایه دار متن
یادداشت گونهی
اوست. رویاهایی
که به رغم
پراکندگیهای
بافتاری، به
شدت نظام مند
و نشانه مدار،
در کنار وقایع
نگاری روزانهی و بی
دفاع
او نشستهاند.
سرشار از سابجکتهایی
که پس از عبور
ار فیلتر رویا،
آبجکتیویتهی
خود را در نهایت
مطابقت با تعریف
یونگی آن نمایش
داده اند.
« دائو،
لائوتسه،
گورو، بودا،
اوشو، زردشت، یونگ....»
و توماری از
اسامی دیگر،
مدام مهر تایید
خود را بر
آنچه نویسنده
در گریز دائمی،
و به شکلی بسیار
نامحسوس و ملایم،
ستیز با آن
بسر میبرد،
با تمام قدرت
فرود میآورند،حصار.
کشیدن حصار در
برابر گربههایی
که تابوت را
با روبان قرمز
میآرایند،
شکستن حصار،
برای
به ثمر
رساندن نوزاد
نارس درونی و
ماهیانی که در
حسرت دریا
محکوم به کباب
شدن در باربکیو
شده اند، کش و
قوسی دائمی در
سیتو پلاسم
روان زنی که
شبیه ماکتی
خوش آب و رنگ
از بوف کوری
متفاوت، با
پرهای قرمز،
ساکن در شمال
شهر، متین و
آرام و موقر،
گاهی عاشق و
گاهی نومید به
زندگی چنگ میزند،
برای آنچه میخواهد،
میمیرد و زنده
میشود، و
سرانجام مثلههایش
را در چمدانی
از یادداشتها
به ری میبرد،
مدفون میکند،
و گلی بر گور
آن میکارد. گلی
که شبیه مُهری
است که شاهدی
قجری را به
جلد کتابش کوبیده
است.
نقدهای
نجمی مهدوی را
راجع به موسیقی
در روزنامهی
شرق دیده
بودم. منتقدی
که روی یک
صندلی کلاسیک
چوبی، قطعا"
ساخت ایتالیا،
فنجان چای بدست،
موسیقی گوش میکند،
قلم ظریف
فرانسویاش را
با ملاحتی ویژه
بر کاغذ میلغزاند،
تا نقدی بنویسد،
حالا در عبور
از درهای بر طنابی
نازک قدم برمیدارد،
ژرفای عمیق،
اندوهناک و
سرگیجه آور
نوستالجی به زیر
، و عشق به زایشی
رو به صعود در
آنسوی مسیر او
را به عبور از
این پل نازک
ترغیب میکند.
او ماهی ها ،
نوزادان نارس
،و گیاهانش را
در لگنی کوچک،
اما با کاربری
دریا واری که
خود برای آن
تعریف کرده
است و حاوی
هندوئیسمی
رشد یافته، غیر
متحجّر، و قاب
شده در فرهنگ
ایرانی اوستایی
اسلامی، و
فلسفهی یوگا
است، به رشد و
سیرابی هدایت
میکند، برای
لگن کوچک دریا
وارش از هرجا
که میتواند
باران میابد
تا دلش همچون
دستش بسته
نماند.
گرچه
دفترچهی یادداشت
ادعایی در
راستای ادبیات
ندارد، اما با
این همه
خصوصا" در بخش
وقایع نگاری
روزانه، حضور
پرسوناژهای
به شدت خصوصی،
بدون نقش، و
معرفی نشده، ضربهی
شدیدی به نوع
برخورد مخاطب
با متن وارد
آورده است. به
علاوه حجوم
تعاریف و
اطلاعات نخبه
گرایانه که
البته به تفصیل
در پی نوشت
کتاب توضیح
داده شده اند،
از جهتی مثبت،
و از جهت دیگر
پرتاب کنندهی
ذهن مخاطب به
ارجاعات
فرامتنی بیش
از حدّ است.
چنان که
مشخصا" حتی با
تغیر گرافیکی
فونت نوشتار،
کتاب به دو
بخش یادداشتهای
روزانه و رویاهای
شبانه تقسیم
شده است، اما
ارجاعات روشن
فرامتنی و
متعدد ، بی
تردید محور
متن را از دو
به چندین مولد
معنایی و
اعتقادی
مرجوع کرده
است. مولدهایی
که پس از پیگیری
سرنخ، همگی سر
آخر به صورت زیر
مجموعه ای از
ذهنیت عینیت یافته
از سرچشمهی
ادراک خویشتن
و میل به صعود
و رهایی از
حصارهای
اجتماعی، قومی،تربیتی،
مذهبی و .... نشات
میگیرند. در
واقع نجمی
مهدوی از دو
کانالی که خود
حفر نموده
است، وارد چندین
آبراههی باریک
موجود میشود،
سپس درنقطهی
اتصال آبراهه
ها، و در
ادامه در مسیر
رودخانهی اصلی
قرارر میگیرد.
این رودخانه
همان اتوپیای
خود ساخته ایست
که نتیجهی
نگاه هستی
شناسانهی
اوست.( ص131، 132،133) و
دریایش،
نوزاد نارس
درونش که رشد
خود را در
نقطهای از
کودکی متوقف
شده و
محصور میداند،
هر روز و هنوز به
محل ارتکاب
جرم جامعه،
فرهنگ و تربیتش
رجعت میکند
تا کلید معما
را بیابد، از
کاراگاهان
دور و نزدیک
در قالب مرشد
و مراد که هر
کدام به دلیل
مشاهبتی خاص
با بخشی از
وجودش مورد
انتخاب آینه
وار وی قرار
گرفته اند،
چون فرزندی از
مادر کمک میطلبد،
گریههای
نوزاد گونه اش
در فرم مستغنای
ذن و ستایشی
مدرن مروارید
وار بر هم
انباشته میشوند(
ص 9صفحهی اول) و
نتیجهی تمام
این جستجوها
پس از سالها
رسیدگی و تیمار،
پس از چنگ زدنهای
بسیار به هیچهای
ریز و درشت، ( ص134)
سر انجام در
چهل و پنج
سالگی به بلوغ
میرسد، روی پای
خود میایستد،
قفل شکستهی
در پاشنه چوبی
( اشارات
تکراری)را باز
میکند، و
سبکبال بیرون
میرود.( ص135صفحهی
آخر)
دریدن
ملحفهای با
لکه های زرد
ادرار جن، با
بوی غبار یا
بوی نم، که زن
امروز را از
تابوهای
اجتماعی
اطرافش
ظاهرا" مصون
کرده است،
مولود دفترچهی
یادداشت نجمی
مهدوی است. زنی
از تمام خود
درگیریهای حقیر
طبقه اش میگریزد،
میرود تا قدمی
در اکنون خویش
بردارد. برمیدارد.
بدون ترس از
سرزنش و
تمسخر، و این
خوب است.
الاهه
رهرونیا